دنا تو دیگر چرا ؟
یادداشت -گودرز گرجیان// هر وقت به امتدادت از شرق تا غرب میاندیشیدم و قله های افراشته و سر به فلک کشیدهات را تا آن جا که دیدم اجازه میداد برانداز میکردم و موی سپیدت که بر شکوه و جلالت میافزود، وقتی که در جنگلهایت که صبورانه با انسان حرف میزدند که چه نشیب و فرازهایی
یادداشت -گودرز گرجیان// هر وقت به امتدادت از شرق تا غرب میاندیشیدم و قله های افراشته و سر به فلک کشیدهات را تا آن جا که دیدم اجازه میداد برانداز میکردم و موی سپیدت که بر شکوه و جلالت میافزود، وقتی که در جنگلهایت که صبورانه با انسان حرف میزدند که چه نشیب و فرازهایی را طی کرده تا به حالت کنونی برسند و نفس کشیدن را برای ما آسان و لذتبخش سازند قدم میزدم احساس غرور میکردم. اما نه آن غروری که زاییده میل و اشتیاق بود، نه غروری که نوعی پز و فخرفروشی به همراه داشت، بلکه غروری که از بطن جوهر وجودی هر انسان پاکباخته، عاشق و مخلص میروید و به وسعت جهانی رشد میکند.غروری ناشی از در دامان تو بودنم، آریایی بودنم، ایرانی بودنم، مسلمان بودنم، جزئی از قوم لر بودنم و برتر از همه اینکه خداوند دوستم داشته و مرا در دامان تو آفریدهاست تا هم از مناظر زیبایت لذت ببرم و هم از ابهتت فخر بفروشم و هم مطمئن باشم که خداوند پناهگاهی امن وامان به من و به ما هدیه کرده است تا با نفس کشیدن در فضای مطلوب و ایدهآلی که برایمان فراهم کردهای سالم زندگی کنیم.
ترنم بارانت، ریزش برفهایت، غلتش تگرگهایت، آهنگ موزون آبشارها و رودخانه هایت، زلالی و شفافی آب چشمه هایت،زیبایی و رنگارنگی گلهایت، کثرت گیاهانت که هر کدام از آنها حکمتی دارند و خود برای ما ابوعلی سینایی بودند، گوناگونی میوه هایت که هم لذتبخش بودند و هم باعث میشدند بچه های ما نگاه به دست کسی نکنند و حسرت نداری را نخورند، تنوع اقلیمها و زیراقلیم هایت که باعث میشد همه اب و هواهای فرحبخش را در تمام فصول سال داشته باشیم تا زندگیمان لذتبخش باشد، آسایش و آرامشی را که در دامن تو در خود احساس میکردیم- با این ذهنیت که بعد از خدا تکیه بر تو داریم و هیچگاه کمرمان در برابر ناملایمات زندگی خم نخواهد شد، آوای زیبای پرندگانت بخصوص کبکان خوش خط و خالت به ما میگفتند که نتهای موسیقی چگونه با هماهنگی صوت و کلام به صدا درمیآیند و لذتبخش میگردند.
صلابت حیوانات ساکن در جنگلهایت به ما میآموخت که قوی باشیم ولی نه آسیب رسان و هیچوقت تسلیم زور و تهاجم نشویم.درختان سرو کوهی ات که در صد سالگی خودبه خود آتش میگرفتند و می سوختند تا مجبور نشوند بشکنند و به زمین بیفتند به ما درس مقاومت میدادند.آهوان زیبای جنگلهایت به ما درس چست و چالاکی میدادند تا در کمند دشمن اسیر نشویم و صدها نمونه دیگر.دنا تو خود شاهد به خاک سپردن چندین هزار نفر زن و مرد، پیر و جوان و نوجوان ساکن در دامنه هایت بودی که ما هم خود و هم آنها را فرزندان تو میدانیم، زیرا آنها در دامان تو درس دفاع از وطن، ملیت و دین را آموخته بودندو نشان هم دادند که این درس را به خوبی فهمیده اند و بر همین اساس مشتاقانه رفتند و جنگیدند، هرچند که شربت شهادت نوشیدند و تکه پاره های پیکر مطهرشان به دامان تو برگشت اما اجازه تکه پاره شدن وطنشان را ندادند. دنا!
اکنون این سوال را از تو دارم، آیا این همه شهید به خون خفته از دامنه هایت گرفته تا هویزه، آبادان، خرمشهر، سوسنگرد و سراسر کشور پهناور ایران بس نبودند؟ آیافلسطین، غزه، بیت المقدس، سوریه، عراق، لبنان، یمن، افغانستان و دیگر نقاط جهان بس نبودند؟ دنا! پس تو دیگر چرا؟ دنا، ما که نه عارف بودیم، نه صوفی، نه فیلسوف و نه دهری که خدای ناخواسته شطحیاتی گفته باشیم یا الحادی که در پسند تو نبود. گالیله و لاوازیه هم نبودیم که خدای ناخواسته در نظم نظام هستی فضولی کرده باشیم.پس خشمت از چه بود که چنین کردی، آنهم فرزندان دامان خود را.تو ساکت و آرام بودی و ما بر این باور بودیم که در بلندای چهل و چهار قلهات با هشتاد و هشت چشم از آن بالا مواظب ما هستی، اما حالا متوجه شدیم که این سکوت نه علامت رضاست- که به غلط مصطلح شده است، بلکه مصداق این سخن مارگریت دوراس است که گفته است: “کینه با سکوت آغاز میشود و آنچه برتر از کینه است همان سکوت است”. اما دنا تو دیگر چرا؟
این را بدان که با همه عظمت و اقتدارت تا ابد از تو گلایه مندیم.گلایه مند از اینکه داغدیدگان این خطه را داغدارتر و برشته تر نمودی و نسلی را نشانه رفتی که بازماندگان شهدای این خطه بودند. نسلی که تجربه پدران و برادرانشان به آنها آموخته بودکه دیگر کشت و کشتار بس است.
نسلی که به نیروی عقل و توانایی اندیشه دریافته بود که سینه سپر کردن در مقابل اینهمه سلاح مرگبار و خانمانسوز دشمن و استکبار گرچه لازم است اما کافی نیست و دیگر زمان آن رسیده است که با سلاح علم و اندیشه با دشمن و استکبار جنگید.
نسلی که این گفته را آویزه گوش خود کرده بود که دانش قدرت است. نسلی که هم میگفت ایمان میآورم تا بفهمم و هم میگفت می فهمم تا ایمان بیاورم.نسلی که در بین آنها کسانی بودند که اتاق عمل را برایش آماده کرده بودند تا به محض رسیدن روستایی فقیری را که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد نجات دهد. نسلی که خبر مرگ زن و فرزندش را در اتاق عمل هنگامی که داشت جان بیماری را نجات میداد شنید و خودش هم سکتهای شد و به صف بیماران مفلوک پیوست. دنا، دیگر به تماشایت نمی ایستم و نمیتوانم هم، زیرا درست در ناحیهای که هر روز صبح-بخصوص موقعی که پوشیده از برف بودی، چند دقیقه ای خیره میشدم تا لذت ببرم مرگآفرینی کردی. چرا؟ الله اعلم، تو ساکتی و صدای ما هم نارسا.
تقدیم به روح پاک همه جانباختگان سانحه هوایی تهران- یاسوج و خانوادههای معظم و معزز سوگوارشان و همه منسوبین.شریک در غمتان،
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰